آندیاآندیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دنیایم آندیا

نوروز 92

نوروز امسال ما مسافرت رفتیم نهاوند  ،یه مقدارش خونه مامانی بودیمو یه مقدارش خونه مادر بزرگ ،عید خوبی بود و عسلی خانم کلی دردری شد، شما کلی اونجا هم بازی پیدا کرده بودید ،از رامان گرفته تا پارسا و ریحانه و زهرا و آتنا و آرمیتا ،خلاصه بهت حسابی خوش می گذشت ،وقتی می رفتی خونه مادر بزرگ اینقدر عموا بوست می کردن که تمام صورتت قرمز می شد و من تو دلم خود خوری می کردم .اینم عکسای عید                 ...
21 فروردين 1392

حرفهای مادرانه

کوچولوی مامان سلام  اینجا جاییه واسه تو فقط واسه تو که باهات حرف بزنم . از چطور بزرگ شدنت بگم ،از شیرین زبونیات بگم میدونم یه روز بزرگ میشی و میای اینجا رو میخونی حرفای مامانو ... زیبای مامان بدون که وجودت ،تمام خوبیهای دنیا رو به مامان و بابا هدیه داد   ...
21 فروردين 1392

سیزده بدر 92

1 3 بدر امسال ،ما با مامانی و آقا جون و دایی ها بودیم ،قرار شد ناهار و پیش خانواده مامان باشیم و غروب بریم پیش خانواده بابایی (امسال چند روز به ١٣ بدر مونده با کمک آقا جون و مامانی ،بابایی تو زمینش باغ زد ،آقا جون دو تا کارگر برامون گرفت و خودش به عنوان سرکارگر بهمون کمک کرد(هوراااا...آقا جون ،ایشالله همیشه زنده باشی ) مامانی هم اومد و بابا جون برای ناهار جوجه کباب درست کرد ،خلاصه به ما خیلی اون روز خوش گذشت،بابایی هم که تا حالا بیل دستش نگرفته بود ،تمام روز و بیل زد و کلی تو آفتاب سوخت ،بابایی می گه این باغو واسه آندیا زدم ،دختر گلیم صاحب یه باغ بزرگه که دو سال دیگه به ثمر می شینه ) خلاصه غروب 13 بدر رفتیم تو باغ دختر گلم ،همه عموها ا...
21 فروردين 1392

آندیا و همبازیهای نوروز

آندیا جون تو عید کلی همبازی پیدا کرده بود و کلی آتیش می سوزوند،اما از همه بیشتر دختر خاله پارمیداشو از همه بیشتر دوست داره ،وقتی می خواستم به دختری غذا بدم ،کلی خواهشو تمنا از پارمیدا می کردم تا بیاد بشینه کنارم تا خانمی غذا بخوره اینم عکس آندیا و پارمیدا و ریحانه   آندیا و رامان   آندیا و آتنا بقیه تصاویر را در ادامه مطلب ببینید. آندیا و آتنا و آرمیتا آندیا و پارسا و رامان ...
21 فروردين 1392